
ای رویای مهتابی از اعماق جنگل های تاریک یک شعله گل رز برای آواز خواندن دوباره. گل رز و یاس بنفش روی کرانه های چمنزار دستت را گرفتم و صنوبرها ساکت شدند. عاقلانه طرد شد با لبخندی غمگین بدون زنگ زدن صدا. حتی ابرها بین سایه و نور طراوت معصومانه ای را بیدار کرده اند. 791