فریاد زدن در ساحل

 گریه کننده :
"به جنگ با راهرو بروید" در "شامپاین" ,
این سگ که هیچ کس تربیتش نکرده بود
برای کتک زدن گاوها
جایی که باید چرا می کردند .

باران می بارید .

بی حرکت ,
نشستن روی یک سنگ صاف ,
در شنل لاستیکی پیچیده شده است ,
با برخورد هر قطره باران به کاپوت ,
با قطرات ریز آب پاسخ داد .
راز وجود را حس کردم " بودن " ;
چیزی که بعداً نام خواهم برد
" قلب گذر زمان " .

در پناهگاه بدون سقف ,
تزئین شده با سنگ های آبی خاکستری بزرگ ,
من باد بودم ,
که به صورت انفجاری ,
صورتم را خراشید .

چشمانم را باز و بسته کردم ;
برای کشف کامل و شل
وسط بدنم .

خیس دور لبم را می لیسیدم .

دست های محافظت شده ,
من همه چیز اطرافم بودم ,
بدون اینکه بهش دست بزنم .

می دانستم پدربزرگ می آید مرا بگیرد
برای آوردن گاوها .

و با این حال انتظارش را نداشتم .

به دور نگاه می کردم .

وقت نداشتم .

داشتم یاد می گرفتم که نخواهم این اتفاق بیفتد .

و پدربزرگ ظاهر می شود !
خوب بود .


204

Songe oblique

 آخرین سنگ ها ,
 پروانه های دوران کودکی ,
 شاخه های بی برگ درخت زبان گنجشک
 دیگر گرد و غبار را از مسیر بلند نخواهد کرد .

 La coccinelle sera libérée de la boîte aux ampoules   
 برای چمن نوک تیز
 پرواز کن ,
 بال های سیاه آن زیر کیتین قرمز خالدار سیاه
 خش خش روی گونه ام .

 در انتهای چوب ,
 lever la bouse sèche
 و کرم ها و حشرات را کشف کنید
 در کار تجزیه خود
 با برای پادشاه ,
 le coléoptère noir .

 سنگ را برگردانید ,
 دیدن محوطه تاریک است
 فشار از درون ,
 دیدار در تنهایی است
 با چشم دل .

 او سنگ است ,
 روی مرتع ,
 در طول زمان مطرح شد .
 این آزادی من است
 آنها را در هر کجا که می خواهم قرار دهم ,
 اکثر juste sur le passage des cavaliers.    


 203