من چاقویم را گم کردم

 من چاقویم را گم کردم
 روی میز
 بین توستر
 و مربای شاه بلوط,
 ناپدید می شوندتو
 در کوچه پسران بد.

 به جنگل رفتم
 گیج شده از کاج های گریان
 شیره در زخمشان می چکد
 مانند برگ شاه بلوط
 خرد شدن زیر کف پا
 در رختخواب مرطوبشان.

 چند مه نور
 در حد دید
 بالادست حرکت کرد
 همراه با صدای موتور
 جرعه جرعه آسفالت
 خش خش تاب.

 قدر سپتامبرتی
 برای رفتن به کانال
 دلفین ها به دنبال ما آمدند
 بدون شلیک گلوله
 در لبه ساحل
 با مهره های کریستالی.

 سه جوان
 از این وینیت به آن خط می‌خورد
 رسوب داده شده، تراز شده منحرف شده است
 در انیمیشن عالی
 روی سفره مادربزرگ
 ارمینه سفید
 و قرمز کلاه.

 ممکن بود پرندگانی وجود داشته باشند
 اما مه کم
 ژست حیوان را خفه کرد
 با این حال تمسخر
 یک جِی لطیف این مکان ها را پاره کرد
 با حرکتی ویرانگر.

 ماموریت انجام شد
 شراب خوب خوردیم
 راکلت تخلیه شد
 زبان پنیر مایع آن
 صدایی بود
 بزرگترها صدایشان را بلند کردند
 کوچکترین آنها چنگال را فعال کرد
 زنان خندیدند یا خوابیدند.

 هزار گل روی زهکش رویید  
 شکاف پر از مخاط
 پامچال ها را سایه انداخت
 پیشروی ساجیتال ماه
 داشت شیفتش را تمام می کرد.

 خانه از چوب ساخته شده بود
 گرما و گریه
 پله ها در حال پرواز
 در فرود سپرده شده است
 طاقچه های زندگی
 آشپزخانه
 معطر
 اقامت
 در شومینه
 خوابیدن
 بزرگ جادار فراخ
 محاسبه
 با احتیاط
 موسیقی
 همیشه حاضر است
 تجهیزات کوهستانی
 آویزان.

 نظم هماهنگ حاکم شد
 به صورت تصادفی توزیع شده است
 شدید بود
 زنده و همدسته
 در این رهایی نیروهای زنده,
 جوانان در ترساندن یکدیگر بازی می کردند,
 بزرگسالان کلمات درست را منجنیق می کنند
 مثل آلو از کوزه,
 پیرمرد داشت چالشش را می نوشت
 به طوری که خرده های حمله جشن
 زندگی کردن.   

 من لاگیولم رو از دست دادم
 و از جن های باهوش بپرسید
 تا آن را مطرح کند
 بین نان و شراب
 خارج از اجاق چوبی
 آخرین بار استفاده شده
 برای کباب ده کیلو بوقلمون.  
 
 چهار بادبان
 و بازتاب آنها
 در موج خاستگاه ها
 بال زدن
 در جستجوی باد
 محروم کردن آسمان
 یک استقرار در اینجا. 
 
 انسانهای عزیز خانواده ام
 مدال هایم را دادم
 مبلغ سابق
 در هیولا
 وعده هایی که یک بار داده شد
 بین عدس و سنگریزه
 هنگامی که آتش از شادی لبریز می شود
 مفاصل را ترک کرد
 کهن 
 که من الگوی آن می شوم.  

 هزار ستاره چشمک زد
 راه افتادیم
 نه سیاره
 دور خورشید ما
 برای ساطع این انرژی
 همیشه خراشیده
 به تصویر ریل
 بوم های رنگارنگ
 زیر برس
 آب ها و جنگل ها
 بستگان من
 عزیزم
 بلیساریوس گستاخ
 غول کامل
 شیرینی دیروز. 

474

این اتاق انتقالی ساده

 Ce savoir-faire entre nous   
 cette parole 
 cette ombre par nos différences   
 accrochée aux épines des églantiers   
 ce lien qui nous unit   
 le souffle qui nous emmène   
 en spirale tourbillonnante   
 vers cette humble chambre transitoire.   
   
 Ensemble,   
 dans la poussière de l'oubli   
 des brumes d'automne   
 attendre qu'il vienne   
 en confirmation de notre fatuité   
 régler ses dernières affaires   
 puis se retrancher seul   
 aux confins du tout-venant.    
   
 Il est des nuits telles   
 que mon sang   
 son Sang   
 m'appelle du fond des cryptes   
 au manquement d'avoir été   
 le long des mains courantes sociétales   
 intact sous la tempête
 la casquette vissée sur la tête.    

    
  472

Précis de communication

میبینمت.

من قصد دارم برای ارتباط با شما

Je prends mon temps et réfléchis à ce que je pourrai faire pour te connaître mieux.

با یک وضعیت خنثی, توسط یک یگان, برداشتن انرژی های فیزیکی من و عاطفی, من تو را در طغیانت درک می کنم, پیچیدگی شما, در پازل قانون اساسی شما, در مراجع شما, در اختلافات شما با این که من هستم.

من مقداری دارم احساسات و عواطف در گفتگو با احساسات و عواطف شما بدون رها کنید و متورم کنید تا آنها را ببینید, آنها را نام ببر, آنها را واجد شرایط کند, آنها را طبقه بندی کنید, آنها را شامل شود.

سپس می آید به نقطه نامگذاری شده, با کاهش توجه, با غلظت حساس, آ دستور متفکرانه برای درک جنبه های فکری و شهودی شما به عنوان یک کل خال خال به آنها در یک ساده و منحصر به فرد اعطا کنید همه چيز – یک شکل.

در این یکی من جوهر خود را پیدا کنید, نقطه ای که همه چیز از آن کشیده می شود, همه چیز کشیده می شود, همه چیز به هم می ریزد

برای این من از طریق خرد رویکردی که من از طریق آن به آن دسترسی دارم، از فرم فراتر می رود همدلی با ذهن خود, پاک کردن زمینه افکارمان و دنیای ما.

من می روم به هسته, به سمت ذات, تک دوخت, بعد صفر تمایل من به شما را بهتر می شناسم

ایا می تونم دنیای خود را در نظر بگیرید, همانطور که می بینید, همانطور که آن را بازدم می کنید, مثل تو او را ستایش کن.

شما را وارد می کنم جهان

من آن را می بینم و رویکرد در احساس و درک

انجام میدهم زندگی را از دیدگاه خودت تجربه کن

بودن, در نقطه ملاقات دو جزء lemniscate, نماد ملاقات ما, جنبه نقطه جوهری دنیای من از طرف من, و مال شما طرف شما, منبع را بیان می کند, بذر آنچه خواهد بود, از آنچه هست

من سعی می کنم فکر کن که من تو هستم, مثل اینکه من ذهن تو هستم و اگر تو به آن برسم نکته اصلی را خودتان درک کنید, علاقه ای که به ما دارید دانستن.

تا حالا من ایده ها را بدون دستکاری تو دستکاری کردم, در حالی که تو را که من صدا می کنم یا کسی که مرا جذب می کند شما در دنیای چیزهایی زندگی می کنید که می توانید لمس کنید و حس کردن, آنچه شما به آن اهمیت می دهید, با استناد به دانش, حوادث و افرادی که برای شما آشنا هستند

آن وقت است من فضایی را ایجاد می کنم که در آن ملاقات می کنیم, آ “داستان” چه کسی لباس خواهد پوشید مجموعه ایده های مورد دانش من, از رویدادها, از نمادها و اشعاری که برای شما آشناست و گوش دادن حساس را ممکن می سازد, یکپارچه و درگیر در این داستان که در آن بدون حرکت خواهید کرد فکر, همانطور که در گذر, با معصومیت و قدرت, از شما دور می شود تخیل و پذیرش بازخورد ناخودآگاه.

این “داستان”, پشتیبانی ce, تبدیل خواهد شد به مکانی تمیز که در آن خواهید داشت با عقل سلیم دسترسی داشته باشید و بتوانید بدون محدودیت آن را تصاحب کرده و کاوش کنید وقتی زمانش برسه.

در این فضای آزادی شما می توانید پیشنهاد من را تجربه کنید, در او انعکاس, به عنوان بخشی از داستانی که می توانید آن را خودتان بسازید, که می توانست در زندگی شما قابل قبول باشد و شما را به یک ماجراجویی سوق دهد آنجا که شما هستید

سرمایه گذاری خواهید کرد میدان پیشنهادی در حالت آزاد و رهایی از وزن علل و الف وظیفه.

ما همه هستیم دو غنی از ایده و حساس به “داستان ها”, داستان های کوتاه, افسانه ها و تمثیل هایی که به ما اجازه می دهد از زندان های ذهنی خود بیرون بیاییم.

در ارتباطی که هر یک از ما منتشر می کنیم و به نوبه خود از انرژی استقبال می کنیم ارتباط دهنده میل, از عشق.

و شما درک خواهید کرد لایه های متوالی از “داستان” در مکاتبه با شما داستان زندگی برای شما با پیشرفت با سرعت خود و در طول زمان. و شما گم خواهید شد و جاده های متقاطع را کشف خواهید کرد. متفاوت لایه های وجودت, از بدن شما, فیزیک بدن, اتری, احساسی و معنوی درک خواهد شد و ارتعاش خواهد کرد.

سپس این خواهد آمد لحظه ابراز آزادی که در آن قمرهای قدیمی را در حال چرخش خواهید فرستاد, یا شما برای انجام انقلاب خود از بند پیروان خارج شوید, خود را انجام دهد معکوس کردن و بیرون آوردن ارزش های جدید و دلپذیری های خاص دنیای ارتباطات را دوباره اختراع کنید

این نیست در یک تجربه واحد درک ترمینال بوجود خواهد آمد. او ممکن است یک عمر طول بکشد. روزی خواهد آمد. ما نمی توانیم مجبور شویم شانس. فرصت. تنها کاری که باید انجام دهید این است که شرایط را آماده کنید و این اتفاق خواهد افتاد.

پس خواهد آمد لحظه خالی که با رها کردن بازی برای اجازه دادن خودم را کنار می گذارم در نقطه ی خرد در نقطه مقابل نقطه ی ذات قبلی قرار دهید برانگیخته شده است.

الف را اجرا خواهم کرد واژگونی. سپس بهار خواهد آمد.

در هر ارتباط اومانیستی که باید در رشد هستی مشارکت داشته باشد, donner de soi-même c’est créer un champ de connivences où recourir à l’absence de soi afin d’être intensément présent.

473