آن را در انتهای میز گذاشته بودم او داشت آواز می خواند و نور تابیده شد. یک چنگال ساده comme broche de grand-mère sur son corsageو همه چیز گفته شد. اومدم سمتش او با یک همراه بود من با دوست دختر بودم. روزها و سالها گذشت pour la chose ouverteاز کار مراقبت کنید. ارباب حیوانی که منتظر است خیلی زیاد نمی تواند تدریس او را منتقل کند. اگر اینطور نیست در میان قدرت های مماشات شده کف دیگ را بتراشید. تا در گوشت زمزمه کنم صبر کن و گوش کن درجه بالایی از تحول درونی. هاله این شکل از ملاقات و از خلقت عبور می کند. دانش سرنوشت یک قدرت. 786