
یک به دو دور تخته قدم زدم یه قایق بهت میگم من در یک قایق بودم با دریا در اطراف. تا همه را به شما بگویم آفتابی بود یخ زد زیر کفش دوخت پرنده فقط پیاده روی با سگ هایشان. دستامو از جیبم بیرون آوردم برای گرفتن چند عکس و من را در آن بالا در بالگرد پیدا کنید برای استشمام هوای خوب فرو ریختن آتشفشان ها. زیر دسته درختان سفید اسبی آنجا بود من در مورد کشور به او گفتم به من جواب داد : " با تشکر فکر نمیکردم اینجا باشی ". یک برخورد هیجان انگیز برای پناه دادن به من دیوانگی می خواست و حلقه را در دهانه دهان بیندازید " کنجد را باز کنید ! ". موسیلاژ در باد موی فرشته موسیقی مخلوط و سکوت زیر چشمان بسته سحر قبل از اینکه درخت آتش بگیرد. غباری از ستاره بلند شد از طریق پنجره خلیج رستوران من ماننا Vercingetorix را فرا خواندم بدون خطر و با صدای آهسته برای آمدن دوران کودکی. 956








