
ژست سنگین است
شیب تند
سنگریزه ها می غلتند
حشرات جیک
جو نوازش مواج
امضای نفس نامرئی.
افکار در باد پرواز می کنند
خود را به سکوت اولیه عرضه می کنند.
قفسه سینه متورم می شود
دارم گریه میکنم
در گذر یک خورشید مطلق
آثار قیر گذاشته شده است
روی پیاده رو
پایین رفتن به بندر
با بوی بازدم
par la vibration de l'ordre postural.
درست قبل از شام آخر
غذا روی میز ریخته می شود
دست ها بالا می روند
برای پیوستن کامل
بر صلح حاکمیتی.
اعتراض به بالاترین درجه
خرده شفافیت.
427