از هر طرف بر این اساس از یک فاعل من کار خودم را انجام می دهم له " چه خواهیم گفت " چیزهای ذهن اما بدون آسیب رساندن به دیگران .
از سوی دیگر کف تابه را می تراشم در کردنزا سرگیجه ام را گذاشتم در آستانه در من در دور پا بحث می کنم .
غر می زنم گاهی بدون سایه شک اما تیرهای من را برای هر کسی انتخاب کن اهمال کاری وارونه .
زمان گفتن است من طبیعت سرکش را سیاه میکنم زیر باران می لرزم و شرکت جعلی کم گفتن با آثار کمی تا آینده را زنگ نزند .
آنها در مورد من چه خواهند گفت نیم کلمه چیزها را حلقه زد در چهارراه تمبرهای قدیمی اگر خودم پیشنهاد دادم با سرعتی شتابان در آینه قدم غاز .
" راه خود را برو , چیزی برای دیدن نیست " .
و در صورت برگشتن مرد متفکر بخشی از عاشقانه است در لنگه خانه مزرعه من وجود دارد این کلمات یخی , این کلمات عاشقانه :
" متوقف کردن , راحت باش , همه چیز برای دیدن وجود دارد ,وارد غار من شو کوزه گوش و روح القدس شکم من در شعر شورشی مشت زدن apostrophez le patron ولی هرگز , اوه هرگز , گوش دادن به حرف های موش های محل را از دست ندهید " .