
درهای بزرگ طلایی در حال باز شدن بودند در شاخ و برگ های پاییزی درخت گیلاس عروس زیبا بود سیل مغرور ابرها. شبیه این سد بود آنقدر بالا که سیاهچاله را مسدود کرد از افق بدون خاموش شدن نور ما در راه خروج بودیم. نوارهای نازک پارچه هوا را با اسپاسم گلدوزی کرد و همه چیز درست بود با آخرین پیام. دیگر آواز نخوان از دست رفته عسل آداب کوچک باشد باهوش باش. از روح دور شو شکست های مرسوم دست هایت را کنار هم بگذار برای عشق بیشتر. 670